صلاح دید. مصلحت دیدن. صواب دیدن. شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن. نیکو اندیشیدن، از عالم (از قبیل) صوابدید. (آنندراج) : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا برموجب مصلحت دید او تمشیت آن مهم به تقدیم رسد. (تاریخ جهانگشای جوینی). بقای ایشان را برحسب مصلحت دید کار ساخته می کند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و از مصلحت دید من نگذرید. (تاریخ جهانگشای جوینی). مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند. حافظ. ، اجازه. دستوری. (از یادداشت مؤلف)
صلاح دید. مصلحت دیدن. صواب دیدن. شایسته دانستن و سزاوار و مناسب و مقتضی دانستن. نیکو اندیشیدن، از عالم (از قبیل) صوابدید. (آنندراج) : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا برموجب مصلحت دید او تمشیت آن مهم به تقدیم رسد. (تاریخ جهانگشای جوینی). بقای ایشان را برحسب مصلحت دید کار ساخته می کند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و از مصلحت دید من نگذرید. (تاریخ جهانگشای جوینی). مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طرۀ یاری گیرند. حافظ. ، اجازه. دستوری. (از یادداشت مؤلف)
صلاح دیدن. صواب دیدن. مقتضی و مناسب و شایسته تشخیص دادن. (از یادداشت مؤلف). سزاوار و قابل و لایق دیدن. (ناظم الاطباء) : چو آن نیرنگساز آواز بشنید درنگ آوردن آنجا مصلحت دید. نظامی. پادشاهی... به نزدیک او رفت و گفت اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم. (گلستان)... ملک را خنده آمد وزیر را گفت چگونه مصلحت می بینی. (گلستان). بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم. (گلستان). مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان). بارها در این مصلحت که تو می بینی اندیشه کرده ام. (گلستان). خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی. سعدی. به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. عجب از لطف تو ای گل که نشینی با خار ظاهراً مصلحت وقت در این می بینی. حافظ. ، از روی بصیرت پنداشتن. (ناظم الاطباء)
صلاح دیدن. صواب دیدن. مقتضی و مناسب و شایسته تشخیص دادن. (از یادداشت مؤلف). سزاوار و قابل و لایق دیدن. (ناظم الاطباء) : چو آن نیرنگساز آواز بشنید درنگ آوردن آنجا مصلحت دید. نظامی. پادشاهی... به نزدیک او رفت و گفت اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم. (گلستان)... ملک را خنده آمد وزیر را گفت چگونه مصلحت می بینی. (گلستان). بخشیدم اگرچه مصلحت ندیدم. (گلستان). مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان). بارها در این مصلحت که تو می بینی اندیشه کرده ام. (گلستان). خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی. سعدی. به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. عجب از لطف تو ای گل که نشینی با خار ظاهراً مصلحت وقت در این می بینی. حافظ. ، از روی بصیرت پنداشتن. (ناظم الاطباء)
که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده: وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت. (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بین شود
که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده: وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت. (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بین شود
کسی که صلاح کار را می نگرد. (ناظم الاطباء). آنکه صلاح کار و مقتضای حال ببیند و دریابد. صواب بین. راه از چاه دان: ننهد پای تا نبیند جای هرکه را چشم مصلحت بین است. سعدی. - امثال: مصلحت خوب است اما مصلحت بینش بد است. ، عاقل و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء) : دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار هر اهل دلی بود. حافظ. ، کارگزار. (ناظم الاطباء)
کسی که صلاح کار را می نگرد. (ناظم الاطباء). آنکه صلاح کار و مقتضای حال ببیند و دریابد. صواب بین. راه از چاه دان: ننهد پای تا نبیند جای هرکه را چشم مصلحت بین است. سعدی. - امثال: مصلحت خوب است اما مصلحت بینش بد است. ، عاقل و زیرک و هوشیار. (ناظم الاطباء) : دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار هر اهل دلی بود. حافظ. ، کارگزار. (ناظم الاطباء)